آغاز... سرآغاز
همیشه از این شروع ها بدم میآمده و میآید. یک نفر میخواهد بنویسد دیگر...
فکر کنم تا به حال صدها وبلاگ نوشته باشم. صدها بار نوشته ام و پاک کرده ام... باز هم از رو نرفته ام و این چرخه یا بهتر است بگویم این دور باطل از دو-سه سال پیش همچنان ادامه دارد.
از نوشتن لذت میبرم.
میگویند انسان وقتی دارد خوابش میبرد خودش نمیفهمد. اما من تا به حال بار ها به خواب فرو رفتن و آغاز نمودن دیدن رویا را تجربه کرده ام.
دیشب یکی از قشنگ ترین رویاهایم را دیدم... نور خورشید که از لابه لای شاخه های یخ زده و خیس درختان زمستان عبور میکرد و بازتابش از دستانم به شبکیه ام میرسید. یک اتفاق تکراری که بار ها در طول روز به چشممان میخورد اما برای من به اندازه ای شیرین است که دیدن رویایش را آرزو میکنم...
نوشتن نیز برایم دقیقا به همین شکل لذت بخش است. یک اتفاق تکراری اما مثل آغاز خواب و دیدن یک رویای شیرین، دلپذیر است.
- ۹۸/۱۱/۱۹
خوش اومدی
امیدوارم توی این بلاگ حالا حالاها بنویسی و هیچ وقت حذفش نکنی