تناقض
تابستان است. هوا خیلی گرم است. صورتم زیر اشعه های فرابنفش هر روز آب میشود و به روزهای پیری نزدیک تر میشود. آدم ها و شرایط جدید را تجربه میکنم.
وجودم دو تکه شده. یک تکه متعلق به شرق. یک تکه متعلق به غرب.
به کتابخانه میرم. هر روز. حتی اگر مطالعه ای نکنم. باز هم به کتابخانه میروم. حتی اگر بخوابم. به کتابخانه میروم. بهرحال دیدن عکس مریم میرزاخانی به من امید میدهد. به کتابخانه میروم. سرم را میگذارم روی میز میخوابم.
از شدت گرما در هوا معلق هستم. به سختی نفس میکشم. گرم است. گرم است. گرم.. آآهخ گرم است. کل هیکلم در عرق فرو رفته.
یک تکه غرب. یک تکه شرق. دو تکه هستم دو تکه. هزار تکه البته. فرهنگی که دارد تغییر میکند. منی که دارد به یک من دیگر تبدیل میشود.
سیلی بزن به من. سیلی بزن. سیلی بزن. مشت بزن. مشت بزن بر بدنم.
ریاضی میخوانم. ریاضی عجیب است. منطقی است. خیلی. منطق. اگر منطق اشتباه باشد چه. همه چیز منطقی است. ریاضی بهترین است. ریاضی دلبر است. ریاضی ... عشق ابدی من. دنیای بی پایان زندگی. منطق دیوانه کننده. ریاضی.
سیلی بزن. مشت بزن. من را بیدار کن.
غرب وجودم بر شرق نفوذ میکند. غربی میشوم با یک هسته از شرق. میگوید کتاب غرب زدگی را بخوان. میگویم خواندم اما نصفه رهایش کردم. میگوید مگر میشود یک کتاب را نیمه رها کرد. میگویم من خیلی مسخره ام و حواس پرت و بی قانون. من در یک ساعت انقدر سیگار میکشم که از حال بروم. بعد یک سال دیگر نمیکشم.
میگویم غرب زده نیستم. این را خوب میدانم. میگوید از کجا میدانی. میگویم آری امکان ارور بالاست. اما با این سطح از علم و آگاهی میدانم غرب زده نیستم. بلکه دیوانه اش هستم.
مشت بزن. مشت بزن بر بدن فانی ام. ریاضی من را ابدی میکند. مغز من در زمان باقی میماند.
در زمان سفر کن.
- ۹۸/۱۲/۱۶