عشق ابدی
او خوب فکر هایش را کرده است. طرحی که سالها بود برایش نقشه کشیده بود را حالا خیلی با دقت بر کاغذی طراحی کرده و قرار است چند ساعت بعد بر روی شانه اش نقاشی شود. او تصمیم دارد آن طرح را برای همیشه بر روی شانه اش ببیند؛ برای تمام زندگیاش.
آن انسانی که قرار است بر روی بدنش آن نقاشی رویین تن را، بر شانه ی نحیفش تتو کند کنارش ایستاده و دارد وسایل عجیب و غریب و شاید ترسناکش را آماده میکند.
او قلبش خیلی تند میزند. میداند که از انجام این کار اطمینان دارد و شکی ندارد که پشیمان نخواهد شد. میخواهد برای تمام عمرش آن نقش را بر روی شانه اش ببیند. از هیجان قلبش تند میزند.
چند دقیقه گذشته است و نقاشی دارد بر شانهی استخوانی اش جان میگیرد. او همچنان هیجان زده است و قلبش تند میزند. عاشق آن طرح است و دلش میخواهد تمام عمرش بر روی شانه اش بنشیند.
حالا او هر روز در آینه به شانه اش نگاه میکند، و با خودش به این فکر میکند که ترجیح میدهد تا آخر عمرش طرح مذکور را بر آن نقطه از بدنش ببیند یا جای زخمی که حاصلِ از بین بردن نقاشی است.
نمیدانست که هر تصمیمی که با افزایش تعداد و شدت ضربان قلب گرفته شود، خیلی احتمال دارد که تصمیم مغزش نبوده باشد. آن هم تصمیمی که برای تمام عمر گرفته شود.
- ۹۹/۰۳/۱۱
تتو زدن خیلی کار جذاب و ترسناکیه
چون که اگه ادم چن سال بعد نظرش عوض شه و دیگه اون طرح به نظرش احنقانه و بچگانه بیاد چی؟ به خاطر هنین این سالا به همون تتو موقت رضایت دادم