هیچ‌کجا

همه جای ذهن من

هیچ‌کجا

همه جای ذهن من

هیچ‌کجا

روز ها میگذرند... من یک انسان هستم. یک انسان که سعی دارد بهتر شود، و هر روز با دیروزش فرق دارد. مینویسم تا این سیر تکامل را که هیچ وقت کامل نمیشود ثبت کنم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

درخت تنومند در گلدان

دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۱ ق.ظ

من این را متوجه بودم که یک چیزی سر جایش نیست. می‌دانستم. انگار یک چیزی مصنوعی بود که جایگزین یک عنصر حیاتی شده بود؛ اما آنقدر طبیعی جلوه می‌کرد که نمی‌توانستم تشخیصش دهم. وقتی یک چیزی سرجایش نباشد، یک خلا ایجاد می‌شود که همه چیز را به سمت خود می‌کشد. همه چیز می‌خواهند جای عنصر گم شده را پرکنند. سیاه چاله ای ایجاد می‌شود که زمین و زمان را به درون خود می‌مکد.

من می‌دانستم یک چیزی سرجایش نیست. تو خودت نبودی و من نمی‌توانستم با امواج وجودت برقصم. انگار موسیقی وجودت را میوت کرده بودی که من نشنوم. من می‌دانستم اما تو من را ناشنوا جلوه دادی که ایرادی بر تو وارد نشود. اما عدم تعادل بسیار ناپایدار است. شیشه ای که دور خلا کشیده بودی توان مقاومتش را از دست داد و شکست. کل بند و بساط بزم و رقصمان را در خود فرو برد و مچاله کرد.

من مانده ام اینجا خودم را زده ام به کر بودن. بدون موسیقی میرقصم و تو، استاد تظاهر... با دست زدن همراهی ام می‌کنی.

اما همچنان دوستت دارم... می‌دانی که...

The cure

  • ۹۹/۰۴/۰۲
  • آدام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی