بوی کاج ۰۱
از ریسک کردن و انجام کارهای خطرناک لذت میبردم. کله ام داغ بود خب. ترمینال یا فرودگاه همیشه برام جای ترسناکی بود. اما هیجان داشت... شروع یا پایان سفر بود.
۱۹-۲۰ سالم بود. گفتم وقتشه.. زندگی به من این سفر رو بدهکاره. با عجله وسیله هامو ریختم توی کوله. سویی شرت کلاه دارم رو پوشیدم که از قطره های بارون درامان باشم. نیمه شب بود. ترمینال ترسناک تر از همیشه. کسی نمیدونست من کجام و یا چیکار میکنم و این از همه چیز بهتر بود. من باید به خودم اثبات میکردم که به هیچکس نیاز ندارم.
سوار اتوبوش شدم و این سومین بار بود که با اتوبوس سفر میکردم. و این بار چرا آدم ها از همیشه ترسناک تر از بودن؟ اتوبوس که حرکت کرد استرسم هزار برابر شد.. اگه اتفاقی برام میافتاد و مادر پدرم میفهمیدن که بی خبر تنها سفر کردم اتفاق خوبی تلقی نمیشد. خدا خدا میکردم که اتفاقی نیفته.. من سفرم رو برم و به سلامت برگردم کسی هم چیزی ازم ندزده. واسه همینم کوله ام رو سفت چسبیده بودم.
۵ صبح.. پاییز ۳ سال پیش.. از اتوبوس سر همون میدونی که قرار بود پیاده شدم. سرد بود... تنها بودم. هیچی نمیدونستم. حس خوبی بود. من بودم و خودم. خود خودم تنها. بدون اینکه کسی بدونه. خوابم میومد اما از همیشه سرحال تر بودم.
سفر بزرگسالی رو اینجوری شروع کردم.
اون موقع ها این آهنگ مهراد رو خیلی گوش میکردم.
- ۲ نظر
- ۱۵ مهر ۹۹ ، ۲۳:۲۱