دو سر بازهی دخالت دولت در اقتصاد را دو مکتب کلاسیک و مارکسیسم تشکیل میدهند. کلاسیک ها اعتقاد بر دست نامرئی و بازار آزاد (لیبرالیسم اقتصادی) دارند و از آن طرف مارکسیسم و کمونیسم که نمایناگر دخالت مطلق دولت است. در این میان مکاتب دیگری وجود دارند که در این بازه قرار میگیرند.
من در زندگی ام همیشه یا سر بازه هستم یا ته آن.
بعد از رکود بزرگ که دیگر مکتب کلاسیک به کار نیامد کینز میگوید که اتفاقا دولت باید در اقتصاد دخالت کند و بعد مکتب کینزی را براساس یافته های ریچارد افکن ایجاد میکند. کپیتالیسم بهرحال به قوت خودش باقی میماند. هرچند مکتب کینزین ها اشکالات زیادی داشت و نئوکلاسیک ها و نیوکلاسیک ها هم باز نظریه پردازی کردند این بار نه فقط برمبنای مکروایکانامیکس، بلکه مکرویی که پایه مایکروایکانامیکس داشت، (از اینجا نتیجه گیری میشود که داشتنیک بیگ پیکچر کافی نیست بلکه باید به دیتیل ها دقت شود) اما در نظر من بهرحال کلاسیک ها شکست خوردند. همانطور که کمونیسم شکست بدی خورد. هرچند حکومت سوسیالیسم شوروی سابق اصلا نزدیک به اهداف مارکس نبود و اصلا آن جامعه پایه های درک کمونیسم را نداشت اما باز در نظر من افراط در دخالت دولت و از بین رفتن نفع شخصی یک جامعه را میخشکاند.
باید ضمیمه کنم که در اقتصاد افلاطونی و ارسطو اصلا نفع شخصی و مطلوبیت از عوامل از بین رفتن نظم طبیعی جامعه هستند چرا که به بخش حرص و طمع میل مربوطند که بیشتر از نیاز عوام را حاصل میکنند، و ممکن است که تمام این حرف ها درمورد مطلوبیت و دست نامرئی باور های اشتباه و در ظاهر درستی باشند که کپیتالیسم در افکارمان فرهنگسازی کرده؛ بهرحال اصلا درحدی نیستم که بگویم چه درست است و چه غلط، چون بسیار بیسواد بوده و ذهن پرخطایی دارم. تنها خواستار مقایسه ی دو سر بازه هستم که میشود گفت هردو شکست خورده و درنهایت چیزی درمیان افراط و تفریط برقرار شده است.
بهتر است دست از اطناب بردارم. در زندگی شخصی ام یا افراط میکنم یا تفریط و همه چیز را از بالا میبینم بدون اینکه به جزئیات توجه کنم. اینها تمامشان عوامل شکست های من هستند. من همیشه زور نهایی را خیلی خوب وارد میکنم. همیشه در دقیقهی نود معجزه میکنم. اما این در زندگیام پیشرفتی ایجاد نمیکند. من یا دارم به خودم فشار میآورم و یا دارم به وحشتناک ترین حالت ممکن وقتم را تلف میکنم. هیچکدام جواب نمیدهد.
در مکتب کلاسیک سیکل های تجاری تعریف میشوند که به صورت متناوب رونق و رکود را در طول زمان نشان میدهند. بعد از یک مدت جامعه دچار یک رکود وحشتناک میشود که دیگر رونقی را درپی ندارد. چراکه یک سری قوانینی برای ایجاد یک نظم قراردادی و براقراری عدالت ایجاد شده اند. مثلا قوانین حداقل دستمز کارگر. همانجاست که بحران بزرگ اتفاق افتاده و کینز دست به کار میشود.
من در طول زندگی ام تفریط وار و کلاسیک گونه دائما دچار پستی بلندی های متناوب میشوم.
و از آن طرف کمونیسم درونم افراط کرده و تک تک ساعات روزم را برنامهریزی میکنم. و بعد خیلی زود از دستم در رفته و باز دچار هرج و مرج میشوم.
وقتش رسیده که مکتب کینزی زندگیام را افتتاح کنم.
باید در آخر بگویم که هیچکدام از این مکتب های مذکور در دنیای بیرون از زندگیام را نه نقض میکنم و نه هیچکدام را تایید.