هیچ‌کجا

همه جای ذهن من

هیچ‌کجا

همه جای ذهن من

هیچ‌کجا

روز ها میگذرند... من یک انسان هستم. یک انسان که سعی دارد بهتر شود، و هر روز با دیروزش فرق دارد. مینویسم تا این سیر تکامل را که هیچ وقت کامل نمیشود ثبت کنم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

شبی با C8H10N4O2 اضاف

يكشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۲۶ ق.ظ

این که شب ترسناکی بود در آن شکی نیست.

بدنم می‌لزید. انگار وجودم در هم می‌پیچید و گره می‌خورد. میخواستی بازش کنی کل نخ می‌گسست و دوباره به نخی دیگر از وجودم گره، کور میکرد.

هر ازگاهی سایه ای از کنارم رد می‌شد یا سوسکی روی میزم راه می‌رفت. توهم هایی که نمی‌شود نامشان را توهم گذاشت.

با دستان لرزان و انگشتان یخ زده صفحه ها را رد می‌کردم. تا جایی که می‌شد قوز کرده بودم. با تمام سرعت، و بی کیفیت ترین حالت، و حواس پرت ترین چشم هایی که تا آن زمان داشتم، از روی کلمات می‌گذشتم. کلماتی که معنای اکثرشان را نمی‌فهمیدم.

داشتم از خستگی جان می‌دادم. گفتم نیم ساعت بخوابم دوباره شروع کنم. به زیر پتو پناه بردم. می‌لرزیدم. پلک نمی‌زدم و چشمانم داشت از حدقه در‌می‌آمد‌. هرچیزی که تا آن زمان به آن فکر نکرده بودم در ذهنم می‌شکفت و اتفاقا چقدر هم موضوعات جالبی بودند.

۲۰ دقیقه گذشت و خوابم نبرد. حالت تهوع گلو و شکمم به هم فشار می‌داد. ولو شدم پشت میز. وحشیانه لپتاپ را باز کردم. بازی از نو شروع می‌شود. با چشمانم ویراژ می‌دادم و کلمات را زیر میگرفتم. کلمات می‌مردند و در واپسین نقاط مغزم هم خاک نمی‌شدند.

سوسک ها رو میز مسابقه ی دو گذاشته بودند. سایه ها هر لحظه به آغوشم می‌کشیدند.

 

شبی با کافئین مضاعف.

شب امتحان.

  • ۹۹/۰۱/۱۰
  • آدام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی