هیچ‌کجا

همه جای ذهن من

هیچ‌کجا

همه جای ذهن من

هیچ‌کجا

روز ها میگذرند... من یک انسان هستم. یک انسان که سعی دارد بهتر شود، و هر روز با دیروزش فرق دارد. مینویسم تا این سیر تکامل را که هیچ وقت کامل نمیشود ثبت کنم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

با من حرف بزن

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۹ ق.ظ

من و تو بودیم. حول یک دایره رو به روی یکدیگر قدم بر میداشتیم. از آنجا‌ که سرعت برداشتن گام هایمان یکی بود به یکدیگر نمیرسیدیم. اما روی یک دایره‌ی مشترک راه می‌رفتیم و این باعث میشد خیلی امید داشته باشم. یا تو به من میرسیدی، یا من به تو.

من خیلی سعی داشتم از خواب بیدار شوم. اما فرکانس هایی که از وجودت برمی‌خواست، به شدت با فرکانس مغزم همخوانی داشت و من دچار یک خارش مغزی بسیار مسخ کننده نسبت به تو شده بودم. در توهم تو بودم و تو در رویایت به من رسیده بودی. اما همچنان در دو نقطه که به اندازه‌ی قطر دایره‌ی مشترکمان بود به سرعت مساوی و در جهت موافق یکدیگر، قدم برمی‌داشتیم.

به یکدیگر نرسیده بودیم. مسخ یکدیگر بودیم. می‌دانستیم وصال در مسیر داستانمان هک شده.

  • ۹۹/۰۳/۱۶
  • آدام

نظرات (۱)

و این جور میشه که ادم کم کم فرکاتس دنیای واقعیو دریافت نمیکنه. 

پاسخ:
دقیقا. عجب چیزی گفتی!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی