هیچ‌کجا

همه جای ذهن من

هیچ‌کجا

همه جای ذهن من

هیچ‌کجا

روز ها میگذرند... من یک انسان هستم. یک انسان که سعی دارد بهتر شود، و هر روز با دیروزش فرق دارد. مینویسم تا این سیر تکامل را که هیچ وقت کامل نمیشود ثبت کنم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

دنیای آدم های معمولی

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۳ ق.ظ

امروز به یک نتیجه ای رسیدم. شاید واقعا لازم نیست کار بزرگی بکنم. شاید اینکه یک شغل خیلی کارمندی روتین و خسته کننده داشته باشم بهترین اتفاق برام باشه. شاید لازم نیست به جای خاصی برسم. با این وجود بحث بچه دار شدن دوباره میاد روی میز. شاید باید انقدر معمولی باشم که بچه هم بزرگ کنم. بچه داشتن کابوس بزرگیه.

اینو از اونجایی میگم که ما ۱۲ سال تموم صبح زود بیدار شدیم رفتیم مدرسه نشستیم سر یه مشت کلاس خسته کننده (بجز بعضی هاشون). رفتیم دانشگاه یاد گرفتیم چجوری خزعبلات استاد های بیسواد رو بشنویم و بهشون حمله ور نشیم. ما یاد گرفتیم که چجوری شرایطی که ازش متنفریم رو به خوبی تحمل کنیم. واسه همین داشتن یه شغل خسته کننده میتونه اونقدرا هم غیرممکن نباشه.

میشه صبحا ساعت ۶ بیدار شد صبحونه مختصری خورد. رفت تا ایستگاه مترو و توی مترو نیم ساعتی رو چرت زد. یا شاید با دوچرخه رفت سرکار. توی شرکتی کار کرد که خیلی احمقانه فکر کنی با اعضاش تشکیل خانواده دادی و یک مدت مشخص پای کامپیوتر بشینی با یه حقوق معمولی با درصد مالیات مشخص.

بعد از تموم شدن تایم کاری برگردی خونه یه شام مختصر بخوری در کنار خانواده ات. بچه هاتو بخوابونی. یه اینترکورس وانیلا (هفته ای یک بار شب جمعه اگه ایران نباشی شب یکشنبه!)  با همسرت داشته باشی و بخوابی. دوباره صبح و صبحونه و فلان...

این یک زندگی بی هدفه که تو کل عمرت رو میدویی تا برسی به یه حقوق مشخص... بهتره حرف نزنم کتاب پدر پولدار پدر بی پول رو که خوندین...

هرچند بحث مالیش مدنظرم نیست. من دوست ندارم پولدار باشم. ینی دوست ندارم دغدغه ی پولی داشته باشم. میتونم به یه حقوق که من رو توی رنج متوسط جامعه قرار بده اکتفا کنم. بحث من وارد شدن توی این دور باطل بی هدفیه که چطور تربیت میشیم واسه اینکه توی دامش بیفتیم.

غم انگیز نیست؟

اکثرا پدرمادرهامون رو اگه ازشون بپرسی هدفت از زندگی چیه جواب خیلی درست حسابی ندارن. این نقطه ی ترسناکی از زندگیه.

  • ۹۹/۰۵/۰۵
  • آدام

نظرات (۴)

  • سیمیا ‌‌‌‌‌
  • فعلا هدف من اینه که در هر موقعیتی هستم، تا آخرین قطره‌ی جام زندگی رو بنوشم. مخصوصا حالا که مقصد مشخصی ندارم.

    پاسخ:
    چجوری تا آخرین قطره جام زندگی رو مینوشی؟

    چه وحشتناک.اصلا نمیتونم خودمو اینطوری تصور کنم.

    پاسخ:
    منم نمیتونم.
  • سیمیا ‌‌‌‌‌
  • هرکجای زندگی که هستم از امکاناتم به نهایت استفاده کنم و حظ کافی ببرم. لحظه‌ها رو بی ملاحظه نگذرونم. حواسم باشه که کنار همه‌ی مشکلات و گرفتاری‌ها میتونم بهتر زندگی کنم. طوری که بعدها حسرت زندگی نکردن رو نداشته باشم. 

    همین.

    پاسخ:
    چقدر قشنگ از جام زندگی مینوشی:)
    میدونی من همیشه با خودم به این فکر میکنم عدالت همیشه بین تمام انسان ها رعایت میشه چون بر این باورم پایه جهان باید بر اساس نظم باشه و اگه نظم و تعادل بهم بخوره همه جیز به هم میخوره. و عدالت رو فرصت هایی که در طول زندگی نصییبمون میشه مفروض میگیرم. فقط بعدش چیزی که ایجاد میشه بحث انتخابه. یه عده خوب بلد نیستن از فرصت هاشون استفاده کنن. و یک عده مثل تو نمیذارن قطره ای از جام زندگی حروم بشه.

  • سیمیا ‌‌‌‌‌
  • نه جاااانم من فقط گفتم هدفم اینه. همیشه هم توش موفق نیستم. ولی در مورد انتخاب شدیدا باهات موافقم. ما واقعا در هر لحظه از زندگیمون مشغول انتخابیم حتی اگر خودمون متوجه نباشم.

    صحبتت در مورد عدالت، من رو یاد این نقل قول از مریم میرزاخانی انداخت که خیلی روی من تاثیر گذاشت:

    https://youtu.be/QiB67ydI5YE

    پاسخ:
    حالا یه هندونه هم بذارم زیر بغلت مگه چی میشه:))
    یه تیشرت مشکی هم دارم که یکم به تنم گشاده وقتی میپوشم‌ دوستام میگن یاد مریم‌ میرزاخانی می‌افتن! موهای کوتاه و ریاضی خوبمم بی تاثیر نیست بهرحال. این بزرگ ترین هندونه ایه که میتونه زیر بغلم گذاشته بشه:))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی