هیچ‌کجا

همه جای ذهن من

هیچ‌کجا

همه جای ذهن من

هیچ‌کجا

روز ها میگذرند... من یک انسان هستم. یک انسان که سعی دارد بهتر شود، و هر روز با دیروزش فرق دارد. مینویسم تا این سیر تکامل را که هیچ وقت کامل نمیشود ثبت کنم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

بلند شو

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۱۸ ق.ظ

۱۶ سالگی یک نقطه ی عطف توی زندگی من بود. من با شروع دوم دبیرستان دوتا چیز یاد گرفتم. یک اینکه چجوری دوست پیدا کنم و دو اینکه مسئولیت تمام کارهامو بر عهده بگیرم. دلیلش هم گند های بود که قبلا بالا اورده بودم.

۱۶ سالم که شد خودم رو تنها یافتم پر از مشکلات که تنهایی باید از پسشون بر میومدم. اولش خوب جلو میرفتم. تا یه روز دیدم چقدر سخته و من چقدر کوچیکم. یکی دو روز از فشاری که روم بود گریه میکردم و نمیدونستم باید چیکار کنم. و نمیخواستم کسی هم کمکم کنه. باید خودم انجامش میدادم. و انجامش دادم‌. خودم تنها از پسش براومدم. درسته که مامانم از خواب بیدارم میکرد خیلی وقتا! ولی خب..

۱۹ سالم بود و وارد دانشگاه شده بودم. اونم یه نقطه ی عطف بود. یک مرحله مستقل تر. یک مرحله تنها تر. همه چیز جدی تر شده بود.

و الان دوباره یک مرحله همه چیز سخت تر شده .ادما از کاری که دارم میکنم سر در نمیارن. از هیچکس نمیتونم کمک بخوام. واقعا از هیچکس. دو روز گذشته رو توی رخت خواب بودم. یا گریه میکردم. یا خواب بودم. یا توی اینترنت میچرخیدم. دو روز تمام توی رخت خواب بودم. امروز صورتمو توی آینه نگاه کردم و واقعا ترسیدم!

دوروز پیش یهو دیدم تنهایی و استقلال اصلا آسون نیست. وقتی هیچکس تو رو ندونه اصلا آسون نیست. وقتی داری اشک میریزی و هیچکس نیست سرتو بذاری روی شونه اش آسون نیست. و از این به بعد قراره اینطوری باشه. تنهایی قراره بیشتر بشه. آدما قراره بیشتر تو رو ندونن. و تو قراره مسئولیت های خیلی بیشتری رو بر عهده بگیری. دیگه آسونی تموم شد. تو یه دختری که نباید ضعیف باشه روحیه ات. دیگه کسی نیست کمکی بهت بکنه. دیگه بابا کاری از دستش بر نمیاد. دیگه آغوش مامان آرومت نمیکنه. دیگه عشق تسکین دردت نیست. و اگه مریم میرزا خانی و گلشیفته فراهانی و هزاران نفر دیگه تونستن منم میتونم. قطعا میتونم.

باید بتونم.

  • ۹۹/۰۶/۱۵
  • آدام

نظرات (۲)

حتمامیتونی ♡

پاسخ:
ممنون ازت:)

البته این جمله خیلی کلیشه ای هست اما خواستن توانستن است. اما باید واقعا تلاش کنی، خیلی سخت و خیلی چیزها رو شاید از دست بدی، مثلا من بزرگترین چیزی رو که از دست دادم زمان بود، جوانی پدر و مادرم. دلم واقعا برای قیافه اون روزهاشون تنگ شده. و همه این سال هایی که دور از خانواده گذشت. اما کسی که عمری رو توی آفتاب زحمت کشیده باشه، خلاصه یه روزی هم تو سایه می گذرونه و خستگیشو در میکنه.

پاسخ:
جملات کلیشه ای انقدر تکرار میشن که تبدیل به شعار میشن و ادم یادش میره که حقیقت دارن. تو زمان رو از دست ندادی از زمان استفاده کردی و اما پیر شدن پدر و مادر واقعا چیزی جز درد نیست و من هم شاهدشم.
دقیقا. روزای خوب هم میرسه. اما میترسم‌انقدر دیر باشه که من نتونم تا اون موقع دووم بیارم. یادمه تک تک روزای خوشی که توی دانشگاه داشتم رو به این فکر میکردم که یادته چقدر سخت بود دوران کنکور...یادته چقدر زحمت کشیدی... یادته چقدر زجر کشیدی...حالا با خیال راحت از زمان لذت ببر و ابن نهایت لذت بود. به امید تکرار همین اتفاق تلاش میکنم. و امیدوارم انقدر دیر نرسه که توی مسیر پیر بشم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی